پارت بیست

زمان ارسال : ۱۰۳ روز پیش

نگار لحظه‌‌ای ایستاد و با دلواپسی گفت:

ـ کاش به بقیه می‌‌گفتیم اینجا اومدیم. حالا دنبالمون می‌‌گردن پیدامون نمی‌‌کنن!

مهرداد ایستاد و به آرامی در چشمان زیبای نگار نگریست:

ـ انقدر نگران بقیه نباش. بذار مثل بچگیامون یه کم با هم خوش ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید